1395

ساخت وبلاگ
یکی از بچه های سالمندانم که همه خیلی دوسش داشتن و ۹۰ درصد مراجعین بخاطر اون و بانمکی اون میومدن اونجا سر یه اتفاق احمقانه افتاد و مُرد ! مود خوبی نداشتم از شبِ پنجشنبه و تازه بهتر شدم، کو پس تو که قرار بود محکم باشی مژ؟ اینطوری می‌خوای خانه سالمندان خودتو اداره کنی؟ باید بدون دلسوزی و ترحم عشقِ خالصتو تحویل آدما بدی . بدون چشم داشت ، بدون انتظار ، بدونِ حال بد . مطمئنم ال احمد الان حالش خیلی خوبه . پیرمرد مهربونِ دوست داشتنی 1395...
ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 17:58

لذتِ توی کوچه ی تنگ دور دو فرمون زدن یا توو اوج ترافیک مرکز شهر رفتن رو فقط اونی می‌فهمه که همیشه نگران این موارد بوده 1395...

ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 17:58

خیلی وقت بود این همه پیاده روی نکرده بودم :) نزدیک دوساعت . تنها چیزیه که خیلی آرومم می‌کنه. رفتم جاهاییکه مدتی بود بخاطر هجوم خاطرات، میترسیدم برم ! اینم تمرین شد برام . رفتم ، بغض کردم ، گریه هم کردم ، ولی نهایتاً رفتم . و دقیقا از مسیرهایی رفتم که همیشه باهم می‌رفتیم :) چقدر سخت بود ! ولی مژ همیشه جفت پا رفته توو سختیا، جون سخت شده، مگه نه؟ :) ❤️

1395...
ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 17:58

یه مینی سریال تموم کردم بالاخره بعد مدتها ! اسمش love life بود . بازیگر نقش اول خیلی کیوت بود ^__^ از سریال به شدت خوشم اومد و حسابی به دلم نشست ! از این سریال ها بود که حرفی واسه گفتن داره و صرفا واسه سرگرم شدن ساخته نشده. داستان رابطه های بی سرانجام و اصلا هدف از توو رابطه رفتن ها، نوع دلبستگی به مادر،عقده ها و تابو ها و .. بود من که خوشم اومد 1395...
ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 17:04

هیچوقت اندازه این روزا رها نبودم ! شاید یک کمد وسیله ریختم بیرون! اعم از کادو، یادگاری، لباس و هرچیزی که نباید می‌بودن و باید خیلی زودتر جمعشون می‌کردم اما خب . به راحتی و به سرعت بالا دارم اطرافیانم رو select می‌کنم و شیفت دیلت 1395...
ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 17:04

قشنگ ترین و شیرین ترین چالش این روزا پارک دوبل زدن و رانندگی توی خیابون های شلوغ و پرترافیکه :)) همیشه دقیقا از همین میترسیدم و الان خودمو غرق کردم توی چیزی که ازش میترسیدم. نمی‌دونم چرا این فوبیای مسخره رو از رانندگی داشتم! نمی‌دونستم انقد شیرینه 1395...
ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 17:04

اوه بوی! من اصلا حواسم نبود حتی که 8 روز پیش شد یک سال که تو نیستی :)) اگه هنوز اینجارو میخونی که بعید میدونم، باید بگم که رفتنت خیلی چیزا یادم داد. اول از همه اینو فهمیدم که به حرفای هیچکس اعتماد نکنم . و تمام ِ خودم رو هیچوقت برای هیچکس رو نکنم . فهمیدم میشه کسی رو از دست داد ولی همچنان زنده بود،فهمیدم زندگی خیلی شوخیا با آدم داره :)) فهمیدم چیزی که مناسب ِ من و در خور و لایق من باشه هیچوقت از کنارم نمیره، فهمیدم کمتر دوست بدارم آدمارو ، یه خرده سخت شده اعتماد کردنم به بقیه و دوست داشتنِ آدما، بعدِ تو یکی دونفر سعی کردن اون شعله ی عشق رو توو وجودم شعله ور کنن ولی نشده فعلا :)) نمیدونم شاید به زمان ِ زیادی احتیاج داشته باشم ، شایدم همین فردا دوباره از یکی خوشم بیاد و بخوام توو زندگیم باشه. من شاید یکی دونفر رو خیلی دوست داشته باشم، یکیش مجید بود یکیشم تو بودی.مجید که خب از اون حس های دوران تینیجری بود و اصلا پخته نبودم.خودت در جریان بودی. ولی خب تورو انگار با دزِ وابستگیِ زیادی دوستت داشتم. نمیدونما شایدم دوست داشتن نبوده و همش وابستگی بوده. آخه عشق و دوست داشتن خیلی مقدسن . در هرحال ممنونم ازت یارِ دلِ سابق :)) امیدوارم هرجایی هستی خوشحال و خندون باشی .# یه دیالوگ توو فیلم her بود که میگفت هراحساسی که تجربه ش میکنم رو انگار قبلا تجربه کردم و این حسِ جدید ، فقط دز اش کمتر یا بیشتر از همون حسِ قبلیه . 1395...
ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:46

چالش جدید زندگیم : دور زدن و فرمون گرفتن توی خیابون 1395...

ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:46

الان که حدودا سه ماهه اینجا کار می‌کنم معنی و مفهوم مسئولیت پذیری و عشق به کار رو می‌فهمم! شرکت ما که خب یه شرکت خیلی عظیمیه که چون عمده کار می‌کنیم همه شهرای شمال غرب رو پوشش میدیم و رییس مون یه خرده زیادی حساسه :)) توی جای قبلی که بودم و کار می‌کردم اعضا به شدت بی مسئولیت و رو مخ بودن! کلا واسه من اعصاب خردی میموند و باید وظیفه اونارم من انجام میدادم، اینجا از بس همه به فکر رشد و ارتقا خودشونن توام ناخودآگاه هی میگی برم بالاتر :)) من که خب کارم تولید محتوا فارسی و انگلیسی و صوتیه و واقعااا عاشق کارمم 1395...
ما را در سایت 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mozh-mozhi بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:46